۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

گوش نامحرم و پيغام سروش

 محسن معصومي از رزمگاه ليبرتي
وقتي بلاهت از حد متعارف بگذرد، ابلهان نيز دعوي ارشاد مي كنند. يكي از اين عقلا!! كه شرافت را نيز بالكل به يغما داده است، مدعي شده كه «من هم از پيشين‌ها و اسبق‌ها و قبلي‌ها هستم» و بر همين پايه پنداشته «استحقاق حضور در ويلپنت» را داشته است! البته در اشتباه محاسبات و خبط او همین‌ بس كه دو سال پيش هم در آستانه قتل‌عام بزدلانة نيروي تروريستي قدس عليه اشرف، شال و كلاه كرد تا در نقش يك خط‌شکن سياسي آن عمل تروريستي عليه افراد بی‌سلاح، با دست كردن در خون مجاهدين، فرصتي براي عرضه خود به خليفه ارتجاع بسازد، بنابراين بسيجي وار خودش را به ميدان انداخت تا با طرح چيزي تحت عنوان «مرگ‌های مشكوك» خليفه را متقاعد كند برايش هواپيماي اختصاصي فرستاده، او را ملک‌الشعرای دارالخلافه نمايد، پس همه حراميان عالم را به شهادت طلبيد كه در بارگاه گواه باشند «اول كس كه به‌جانب اردوي انقلاب تير انداخت، او بوده است» ولي از شدت حماقت مطلق، به‌جای آن هواپيماي اختصاصي و ساز و دهل‌های رويايي، فقط رقعه اي در يك سايت دوريالي گشتاپو بنام انجمن نجاست يزد نصيب يافت كه در آن تنها خوشحالي يك بسيجي در جهاد سازندگي رژيم بازتاب يافته بود، البته از بخت بد شاعرك مزبور، بعداً وقتي يك مهرة اطلاعات آخوندي بنام «مرآتي» براي تهيه يك مستند در مورد عمليات مافيايي ده شهريور به اشرف رفت و واژة «مرگ‌های مشكوك» را جابجا در سناريوي جنگ روانيش بكار برد تا مثلاً فضايي مخوف عليه مجاهدين بسازد، منشأ فرمان مشتركي كه به اين دو حنجره براي رلة چنين واژه‌ای داده‌شده بود، بيرون زد.

ولي فكر نكنيد موجود نادم و تواب حالا ديگر به فكر آبرويش می‌افتد و حساب چنين گاف‌هايي را از قبل می‌کند، او از فرط بلاهت، با زدن به كاهدان كوشيد شانسش را مجدداً بيازمايد و این بار داستان جنجالي ـ ژورناليستي «سوء استفادة مالي» را علم كرد، غافل از اينكه ارگان‌های جاسوسي عريض و طويلي مثل د. اس. ت. در زد و بند با فاشيسم مذهبي و با رديف كردند مأموران وزارت اطلاعات در نقش شاهدان قلابي، قبلاً تمام ظرفيت خود را در اين رابطه آزموده و مغبون و سرخورده بازگشته بودند.
ولي شاعرك مخبط از آن آدم‌هایی است كه در عالم خشک‌مغزی به چشمش هم اعتماد ندارد كه «اره چوب را می‌برد»، صدبار هم كه ببيند باز قانع نيست، این بار از رگ «استقلال‌خواهی!»اش كمك می‌گیرد و در عین حالي كه در انديشه و عمل از هضم رابع توأمان بورژوازي و ارتجاع گذشته، با طعنه‌های خاله‌خانم باجي وار به مجاهدين درس‌های مبارزه با بورژوازي می‌آموزد كه: «... وضع جهان عوض‌شده و می‌توان و بايد با سخنراني و ميتينگ و بخصوص با ياري بزرگمردان خارجي که تمامشان هم از نيکمردان و نيکزنان خير و طيب و طاهر هستند رژيم ملا را سرنگون کرد...»، البته فكر نكنيد كه اين جمله‌بندی‌ها بی‌حساب‌وکتاب بوده است، خير! بسيار روي آن تفكر داشته و در تک‌تک كلمات، پالس‌هایی حساب‌شده به خليفه ارتجاع ارسال‌شده تا مهر بيشتري در دل او نشاند، اما بازهم بلاهت كذايي كار دستش داد و به اين فكر نكرد كه چنين افاضات ضد استکباری را امام رذالت پيشگان، چهار دهة قبل كهنه كرده است و كساني كه آن موقع از ديوار سفارت بالا رفتند الآن سینه‌خیز در پاي همان ديوار، براي گوشة چشم شيطان بزرگ حاضرند ده پشتك و وارو هم بزنند، نخست‌وزیر خميني یک‌بار براي شيرفهم كردن همین‌گونه افراد، به‌صراحت گفت كه كاركرد آن شعارها، از سر حب استكبارستيزي نبود بلكه از سر بغض مجاهدين بود و براي رژيم آخوندي شعارهاي استكبار ستيزانه وسیله‌ای براي سركوب، بيش از تمام دستگاه‌های اطلاعاتي بوده است (روزنامه جمهوري اسلامي 13 شهريور 67).
البته آن‌کس كه پرواي شرم و حيا نداشته باشد:
- می‌تواند به‌اندازه يك «حوزة علميه» ارتجاع و عقب‌ماندگی قورت داده باشد بعد خطاب به عفیف‌ترین و پاکدامن‌ترین زنان قهرمان ميهن چنان فرهنگ نرينة زن ستيزانه را لابه‌لای كلماتش تراوش دهد.
- می‌تواند در ندامت مطلق از گذشته خود باشد و در انتهاي جهاز هاضمه بورژوازي اينكه در قديم «نان» بوده است را خرج كند.
- مي تواند حرفهايش را عنترلينك و باقي سايتهاي گشتاپوي آخوندي حلوا حلوا كنند ولي طرف فيگور اپوزيسيون نمايي داشته باشد و قسم و آيه بخورد كه ارتباطي با وزارت ندارد و فقط منتقدي بيش نيست.
- می‌تواند پشت‌گرم به گشتاپوي آخوندي و سرویس‌های جاسوسي غربي كه نمی‌خواهند سر به تن مجاهدين ببينند، باشد و بعد عمامة «وامستضعفينا و وا استكبارا» بر زمین بكوبد.
انگار بقيه نمی‌بینند فلش انتخاب استكبار و به‌تبع آن همين شاعرك تحت نظامش، بين مجاهدين و رژيم آخوندي به كدام سمت است؟ انگار نمی‌بینند که چطور استكبار مورد نظرش مقاومت ايران را در لیست‌های كذايي به بند كشيده بود؟ چطور برخلاف تمام قواعد بین‌المللی در توافق با سپاه پاسداران آن‌ها را بمباران كرد؟ چطور سلاح‌های آن‌ها را گردآوری و بعد هم بالا كشيد؟ چطور بدون وقفه تمام قرارها و قول‌های مكتوب و اعلان‌شده‌اش را براي خوشایند آخوندها زير پا گذاشت؟ چطور طرح‌های پشت سرهم براي فروپاشاندن نرم و سخت مقاومت به اجرا درآورد؟ چطور باتلر و كوبلر و جين لوتش هم‌وغمی جز كندن ولو يك نفر از مقاومت و تسليم آن به رژيم آخوندي نداشتند و از هيچ فشاري از محاصره سياسي، پزشكي، لجستيكي، ارتباطي و مالي در اين رابطه كوتاهي نکرده‌اند؟
بله می‌شود همه این‌ها را ديد ولي ناديده گرفت سرمايه این کار فقط به «يغما دادن شرافت و وجدان انساني» است كه شاعرك مورد نظر چيزي در اين رابطه كم ندارد. ويلپنت ميعادگاه عاشقان آزادي و استقلال ايران بود، كه با سنگين ترين بها تا كنون امر سرنگوني را پيش برده اند. اگر به‌عنوان يك پديدة بديع و آموزنده براي نخستين بار در تاریخ جنبش‌های رهائی‌بخش اين جنبش توانسته است با دمکراتیک‌ترین روش‌ها، خط غالب استعماري كه حمايت از خليفه ارتجاع در برابر فرزندان راستين مردم ایران است را منزوي كرده و به چالش بكشد و با شقة اردوگاه مقابل، به اهرمي قوي براي آزادسازي ميهن دست پيدا كند، اين افتخاري تاريخي است كه عوعوي سگان ارتجاع و بورژوازي چيزي از عظمت آن نمی‌کاهد. بنابراين كساني كه در عين حضور در اردوي ارتجاع، به دنبال دعوت‌نامه ويلپنت می‌گشتند، اگر شهامت دارند، دعوت‌نامه‌هایی را رو كنند كه پيش‌تر از جانب خليفه ارتجاع دريافت كرده اند، چرا كه حالا در مهلكه غرقاب‌های پيش رويش، بسيار نيازمند تشبث به چنين علف‌هایي است.

محسن معصومي

خرداد94

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر